نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

نوشابه

سلام پسره گلم خوبی گلم نمی دونم الانه که داری این پست رو می خونی هنوز به نوشابه علاقه داری یا نه؟ آره عزیزم شما خیلی نوشابه دوست داری و با نازنین که طرفداره سر سخته نوشابه هست هر جا این مایع جانسوز باشه شما دو تا با لیوان توی دست می گید برام نوشابه بریز و به هیچ کلکی حریفتون نمی شیم که دوغ بخورید و نوشابه رو تزک کنید عمه سمیه برای اینکه نازنین نوشابه نخوره از همون اوایل هر وقت نوشابه می ریخت برای نازنین همراش نمک و غذا و هر چی که توی سفره بود سرازیره لیوان می شد که شاید طعمه بدی که پیدا می کنه باعث بشه که نازنین نخوره ولی دریغ از اینکه این توطئه جواب بده... همچنان بعد از مدتها شما دو تا لیوان به دست سر سفره...
31 تير 1391

پازل

سلام سلام صد تا سلام سلام پسرم خوبی عزیزم این چند روزه که بابایی برات پازل میکی موس گرفته سرت حسابی بهش گرم شده الهی فدات بشم که دفعه اول اومدم برات درس کنم ولی یادم نبود چی رو کجا بگذارم و شما تند، تند می گفتی: اینجایه مامانی دیگه هنوز اینقدی داری من رو درس می دی فقط دو دفعه با هم درس کردیم و دیگه خودت فوت شده بودی چشم بسته انجام می دادی بابایی برات قطعاتش رو جابجا می کرد و شما هم خیلی سریع می فهمیدی و به بابا می گفتی که کدوم خراب شده ...
29 تير 1391

آلبوم عکسای رضا جونم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست  کنار تو درگیر ارامشم همین از تمام جهان کافیه  همین که "کنارت نفس" می کشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عینه ارامشه تو زیباترین ارزوی منی از این حالت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه همین عادت با تو بودن ی روز اگه بی تو باشم منو می کشه ...
26 تير 1391

باز هم شیطنت تازه

شنبه ١٠/4/91 سلام عزیزم سلام نفس مامان خوبی عزیزم چهارشنبه شب هفته قبل قرار  بود دوست قدیمی من و همکار و دوست بابایی و پسرشون که همسن شماست محمد جون http://mohammadgoon.niniweblog.com   از مشهد بیان پیشمون... چهار شنبه شب رسیدن و اون شب چون آرش پسر آقای پاکیزه و هلنا نوه ء آقای حسینی هم بودن شما کمتر به مجمد رسیدی اما باز هم همون شب هم کم شیطنت نکردی و آبروی من و بابایی رو خوب جا کردی  با اینکه روزش نخوابیده بودی با ما تا ساعته 1 و نیم بیدار بودی اما چشمت روزه بعد نبینه تا فردا صبح محمد پاش روگذاشت توی خونه شما از خواب بیدار شدی و از همون لحظه دیگه نگذاشتی آب خو...
26 تير 1391

یک شاهکار تازه

سلام عزیزم سلام مامانم سلام همه هستی من این روزا هر روز شیطون تر می شی و با کارایی که همش از سر شیطنت های بچه گانه است یک جورایی حال من و بابایی رو می گیری تقربیا این روزا هر روز حرف تازه و کار تازه ای داری که برامون انجام بدی مثله دیشب که رفتیم بیرون و ساعتای 11 شب اومدیم خونه و تا کلید رو توی قفل گذاشتیم که در رو باز کنیم. . . . بله آقا رضا، کلید توی در جا نخورد و در باز نشد آره جونم شما کلید من رو از توی خونه توی در جا گذاشته بودی و نمی تونستیم در رو باز کنیم وای که کفرمون در اومده بود و خودتم که فهمیده بودی چیکار کردی صدات در نمی یومد بابایی هم هر چی تلاش کرد نتونست در رو باز کنه و گفت که بریم دنبال کلید ساز خوب...
26 تير 1391

سفر کاشان 20-12 تیر ماه 91 (8)نیاسر و بازگشت به مشهد

سلام عزیزم اما آخرین روزی که توی کاشان بودیم رفتیم نیاسر هوای مطبوعش و منظره آبشار نیاسر فوق العاده بودند اونجا باز هم رفتیم عرقیجات خریدیم حدودا یک 16 تایی من عرقیجات برداشتم و 11 تای اون برای استفاده خودمون 24 تا هم عمه خرید کرد و 8 تایی هم مامانی البته مامانی از قمصر خرید کرد و اون روز با ما نیومد نیاسر چون روزه آخر بود و باید عیادت خانمه ،آقا مهدی می رفت و کارهای برگشت رو ردیف می کردند این شد که ما و عمه رفتیم برگشتنا هم دوباره رفتیم بازار آسیاب سنگی تا من کمی خرید کنم عمه هم یک کمی سوغاتی خرید این عکس رو هم دلم نیومد نگذارم از شیطنت های شما دو تا اما عزیزم ما ساعته 6 بلیط داشتیم اما برعکس اومدن ...
26 تير 1391

سفر کاشان 20-12 تیر ماه 91(1) قطار

سلام عزیزم این دو هفته اخیر سفر کاشان رو داشتیم که خیلی خوش گذشت و می خوام به جای نوشتن از خاطرات با عکسایی که از شما و نازنین گرفتن اون روزای سفر رو برات همیشگی کنم اول از همه باید از قطار بگم که شما و نازنین پاتون که به راه آهن مشهد رسید شروع کردید به شرارت   این هم عمو مهدی با محمد که داشت دنبال قطار می دوید توی قطار هم که دایم از نردبان بالا می رفتید و از همه خواهش می کردید که من رو می گذاری بالا خلاصه شما و نازنین خیلی شیطنت کردید  این هم توی کوپه خودمون که اقا مرتضضی زحمت کشیده بود و برای اینکه ما راحت باشیم یک کوپه 6 نفره برای ما سه تا گرفته بود   ...
26 تير 1391